the foggy alleys

With you with out you I love you

the foggy alleys

With you with out you I love you

باز هم.....

خدایا یکسال خورشیدی از عمرمان گذشت.

تو را سپاس که  زمان بیشتری برای توبه کردن به ما دادی.....

با هر ناله ناله شدی......

وقتی نمیتونی فریاد بزنی ناله کن....

یا بهتره خاموش باشی قرنها نالیدن به کجا انجامید؟؟

تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ ارزوهات باشی.


باز باران.............

هنوز هم وقتی باران می اید

تنم را به قطرات باران می سپارم

می گویند باران رساناست!

شاید دست های مرا به دست های تو برساند.....

تا خدا یک رگ گردن باقیست...........

نه تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند.............

.

.

.


تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا هست، به غم وعده این خانه مده

روزهایم بدون تو می روند......

چه می کنی بی من؟ به کدام سایه پناه برده ای ؟ با کدام شعر ها به خواب می روی؟ اصلا شعری برایت باقی مانده ؟ اصلا دلت برای شعرهایم تنگ میشود یا آنقدر سرگرم خوشی هایت شده ای که فراموش کردی

که............

انجایی که باد نمی وزد ادم ها دو دسته می شوند

انهایی که بادبادکشان را جمع می کنند

وانهایی که میدوند تا بادبادکشان بالا بماند............

تو رفته ای و من مانده ام بدون الهه....

التماست نمی کنم که تو راه خویش گرفته ای و مرا یارای هم پایی ات نیست

اما می خواهم اگر روزی دلت هوای مستی و هستی کرد و خواستی سری به عاشق  خیره مانده به راهت بزنی درنگ نکنی .

گاه آمدنت دست افشان دلم را ابی و جارویی خواهم زد و تمام چراغ های قلبم را به پاس امدنت روشن خواهم کرد.

بیا الهه من که مانده ام عاشقانه سر.