ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
وقتی نمیتونی فریاد بزنی ناله کن....
یا بهتره خاموش باشی قرنها نالیدن به کجا انجامید؟؟
تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ ارزوهات باشی.
هنوز هم وقتی باران می اید
تنم را به قطرات باران می سپارم
می گویند باران رساناست!
شاید دست های مرا به دست های تو برساند.....
لحظه ها عریانند.............
.
.
.
چه می کنی بی من؟ به کدام سایه پناه برده ای ؟ با کدام شعر ها به خواب می روی؟ اصلا شعری برایت باقی مانده ؟ اصلا دلت برای شعرهایم تنگ میشود یا آنقدر سرگرم خوشی هایت شده ای که فراموش کردی
که............
التماست نمی کنم که تو راه خویش گرفته ای و مرا یارای هم پایی ات نیست
اما می خواهم اگر روزی دلت هوای مستی و هستی کرد و خواستی سری به عاشق خیره مانده به راهت بزنی درنگ نکنی .
گاه آمدنت دست افشان دلم را ابی و جارویی خواهم زد و تمام چراغ های قلبم را به پاس امدنت روشن خواهم کرد.
بیا الهه من که مانده ام عاشقانه سر.