the foggy alleys

With you with out you I love you

the foggy alleys

With you with out you I love you

این است حقیقت روزگار.........

زمستان سردی بودکلاغ غذایی برای سیر کردن بچه هایش نداشت پس ذره ذره گوشت تنش را کند وبه انها خوراند تا زمستان تمام شد  

کلاغ مرد ولی بچه هایش نجات یافتند و گفتند خوب شد که مرد  

خسته شدیم از این غذای تکراری .....

ا

..............

انَّ الْاِنُسانَ لَفی خُسر......

امدی-رفتی........

دیگر نمیتوانم متن های طولانی را تا اخرش بخوانم...

تقصیرخودت بود

امدی....

رفتی...

به هر چه کوتاه عادتم دادی.

حواسم نبود......

خودم را به شادی تو فروختم

و حواسم نبود که 

حواست به بهای من نیست...

حال خیالت را راحت می فروشم..

تا خودم را پس بگیرم.



به یاد داشته باشیم..

از میان کسانی که برای دعای باران به میعادگاه می روند 

تنها کسانی که با خود چتر می برند 

به کارشان ایمان دارند.......

سلام...

سلام

ای همه ی ناتوانی ها

نداشتنها

سلام ای همه ی عرق های شرم

سلام

ای زندگی

ای

ملال بی پایان.............