the foggy alleys

With you with out you I love you

the foggy alleys

With you with out you I love you

امروز هم که باران بود تو نبودی ....

سلام بانوی من

امروز هم باران بارید

فکر کردم باید به تو بگویم

که چه بارانی بارید، نم نم و نم نم

که من هم خیس شدم مثل تمام برگ‌های آرزو هایمان

 درخت‌های رویاهایمان

که آب گرفت تمام خیابان‌های باورمان

زیرگذرهای  خیالمان

می‌دانی امروز بعد از مدت‌ها یادم آمد که نفس هم می‌کشم

که ریه‌ها را از ابدیت پر و خالی بکنم...

و پر شوم از احساسات مخملی

یادم آمد هوا که بارانی باشد دعاها می‌توانند بپرند بالاتر و برسند دست خود خدا

و اینکه امروز جمعه است

و کارمان گیر است

و ...

فکر کردم باید به تو بگویم همه‌ی این‌ها را

راستی بانوی من هنوز هم عاشق ماکارونی هستم!....


خدایا این روزها و این شبها...اول و آخر هر چیز به تو میرسم...

حکایت عجیبی ست رفتار ما...

خداوند می بیند و می پوشاند!

ومردم نمی بینندو فریاد می زنند!!!

عشق........

انان که عشق را می فهمند عذاب میکشند

وانان که عشق را نمی فهمند عذاب می دهند.............