the foggy alleys

With you with out you I love you

the foggy alleys

With you with out you I love you

عاشق برف و زمستانم او را نمیدانم....


من و زمستان هیچوقت او را نفهمیدیم.

برو..

برو

دیگر نه حرفی با تو از دلداگی دارم

نه احساس تو میخواهم.

ومن اهسته در گوش خدا گفتم تو را دیگر نمیخواهم.


مادر...

نفسم میگیرد

در هوایی که نفسهای تو نیست.

...

دلم اگر برای تو تنگ می شود

مرا ببخش!

روزم اینگونه قشنگ میشود.....

زندگی کن

زندگی کن به ضرب المثلهااعتمادی نیست..

تازگی یا کهنگیش دردی را دوا نمیکند...

ماهی را هر وقت از اب بگیری فقط میمیرد!

خدا همین جاست ....

خدا همین جاست ؛ نیازی به سفر نیست

خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند …

خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کند

خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد

خدا در جمله ی ” عجب شانسی آوردم ” است

خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو . . .

بغض....

دلم که گرفته باشد با هر صدایی بغضم میشکند!

صدای دست فروش دوره گرد 

عجب نوای غمگینی دارد...!