ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
و رفت ..
و من قهر کردم با آسمان ..
که اگر آن روز باریده بود , هرگز از خانه بیرون نرفته بودم ..
و شاید هرگز او را نمی دیدم ..
از آن روز که او رفت ..
مـاه عزیزتر است ..
برای شبهای پر از آتش و پاییز تنهایی ام ..
باران چشمم دیگر نمی گذارد ..
می گوید , نباید گفت از کسی که بی بهانه تنهایت گذاشته است ..
و من می بارم ..
تا خاطره ی روز یا شبی دیگر .. .
من برای سالها مینویسم
سالها بعد که چشمان تو عاشق میشوند
افسوس که قصه مادربزرگ درست بود
همیشه یکی بود یکی نبود ........